

کنشهای انسانها همواره نتایجی را که مدنظر و مقصود کنشگر است، در پی ندارند. رابرت مرتون، نظریهپرداز الگوی کارکردگرای ساختاری، که قواعد تحلیل کارکردی را در جامعهشناسی تدوین کرده و برخی جنبههای افراطی این الگو را مورد نقد قرار داده است، به این نکته مهم پرداخته است. او معتقد است: «کنشها هم پیامدهای نیّتمند دارند و هم پیامدهای غیرنیّتامند. گرچه هرکسی به پیامدهای نیّتمند کنش خود آگاه است، اما برای کشف پیامدهای غیرنیّتمند، به تحلیل جامعهشناختی نیاز است...». پیتر برگر، این فرآیند را "افشاگری" یا نگریستن به فراسوی نیّتهای بیانشده و شناخت پیامدهای واقعی مینامد.
از نظر ریتزر، برخی این کشف را که به مدد تحلیلهای جامعهشناختی باید صورت گیرد، جوهر راستین جامعهشناسی دانستهاند. به بیان دیگر، کار جامعهشناسی این است که نتایج و پیامدهایی را که کنشگران اساساً مدنظر نداشتهاند و هدفشان نبوده، پیشبینی کند.
هرچند این پیشبینی نیز که مبتنی بر تحلیلهای جامعهشناختی است، نمیتواند بهطور مطلق قطعیت داشته باشد، اما توجه دقیق به زمینهای که کنشها در آن رخ میدهند و عواملی که در آنها مؤثر و دخیلاند، میتواند تا حد زیادی احتمال بروز پیامدها را پیشبینیپذیر کند.
این افشاگری یا در واقع نگریستن به فراسوی نیّتهای بیانشده، خواستها و اهداف مدنظر، و شناسایی و پیشبینی پیامدهای واقعی، امری نیست که بتوان با سادهانگاری، سطحیاندیشی و شتابزدگی ــ که متأسفانه اغلب از ویژگیهای غالب در حوزههای تصمیمگیری و میان عاملان و مجریان قدرتمدار است ــ به انجام رساند.
نخستین لازمه چنین قابلیتی، پذیرش عمیق این واقعیت است: یعنی باور راسخ به اینکه اعمال ما ممکن است منجر به نتایج و پیامدهایی علاوه بر، یا متفاوت از آنچه در نظر داشتهایم، شوند. این پیامدهای پیشبینینشده ممکن است در راستای همان اهداف و نیّتها باشند، یا کاملاً ناسازگار و در تضاد با آنها قرار گیرند؛ حتی ممکن است حامل هر دو نوع پیامد باشند.
کنشها ممکن است علاوه بر نتایج مورد انتظار، پیامدهایی دربر داشته باشند که با اهداف نخستین کنشگر در تعارض باشند و حتی منجر به آشفتگی، تخریب یا نابودی آن اهداف شوند. از اینرو، تأمل و تعمق در مورد هر تصمیم و کنشی، پیش از آغاز آن، ضرورتی بنیادین به شمار میآید.
اما پرسش مهم در اینجاست که چنین ژرفاندیشی مؤثری، که توانایی افشاگری و پیشبینی وقایع و پیامدهای هنوز رخنداده را داشته باشد، بر چه مبنا و با چه امکاناتی ممکن میشود؟
پرواضح است که نخستین و اصلیترین ابزار در این مسیر، در اختیار داشتن دادهها و اطلاعات ضروری برای امکان پیشبینی است؛ هرچند باید پذیرفت که هیچگونه قطعیت صددرصدی در این پیشبینیها وجود ندارد.
دانش علمی و تجربه زیسته در حیات روزمره انسانها، منابع اصلی این دادهها هستند. اما دریافت این اطلاعات نیازمند نگرشی عمیق، دقیق و پویاست. هر نوع بینش و نگرشی، حتی در مواجهه با سادهترین وجوه زندگی روزمره انسانها، توان درک آنها را ندارد. این ناتوانی تنها ناشی از پیچیدگی زندگی نیست، بلکه از ضعف ظرفیتهای شناختی انسان (مانند عقل، درایت و تفکر)، و نیز عوامل روانی تخریبگر همچون غرور، خودبرتربینی، خودمحوری، طمع و زیادهخواهی ناشی میشود.
توهّم دانایی ــ که به توهّم توانایی نیز منجر میگردد ــ انسان را از بهرهگیری بهموقع و مؤثر از دانش دیگران محروم میسازد. قدرت ویرانگر این توهّمها، با توجه به گستره تأثیراتشان، قابل ارزیابی و تأمل است.
هرچه دامنه تأثیر این توهمها وسیعتر و جمعیت بیشتری را دربرگیرد، آثار منفی آن گستردهتر خواهد بود. در چنین شرایطی، چارهسازی برای رفع مشکلات ناشی از آن دشوارتر خواهد شد، البته اگر اساساً امکان جبران و ترمیم وجود داشته باشد؛ که در بسیاری از موارد، متأسفانه چنین نیست.

