کد یادداشت408
تاریخ انتشار۱۴۰۳/۹/۱, ۱۵:۳۶:۲۷
جستجو
در حال بارگیری
تراکتور روم
مرجع بحث های پیرامون تراکتور
یادداشت
مهدی امیدبخش

آمریکا و نظام بین الملل پس از جنگ دوم جهانی (بخش چهارم)

آمریکا و نظام بین الملل پس از جنگ دوم جهانی (بخش چهارم)

دوره بوش پدر

بوش: «بحران در خلیج فارس همان گونه که وخیم است، نوید دهنده فرصتی نادر برای حرکت به سمت دوره ای تاریخی برای همکاری است. خارج از این برهه آشفته نظم جهانی نوینی می تواند ظهور کند: یک دوره جدید، از تهدید و ترور رهاتر، در تعقیب عدالت قوی تر و در پی صلح مطمئن تر، دوره ای که در آن ملل جهان، شرق و غرب، شمال و جنوب، می توانند شکوفا شوند و در هماهنگی زندگی کنند. یکصد نسل در جستجوی این مسیر ناشفاف برای صلح بوده اند، در عین حال که هزار جنگ در طول تلاش بشر شعله ور شده اند. امروز که نظم نوین برای ظهور تقلّی می¬کند، در پی جهانی است کاملاً متفاوت از آن که ما شناخته ایم؛ جهانی که در آن حکومت قانون جایگزین حکومت جنگل می شود؛ جهانی که در آن ملت ها مسئولیت مشترک برای آزادی و عدالت را به رسمیت می شناسند؛ جهانی که در آن اقویا به حقوق ضعفا احترام می گذارند.» در برنامه نظم نوین جهانی قواعد و قوانین مورد احترام روشن می شود که می بایستی از سوی بازیگران روابط بین الملل رعایت شود و نیز هم زمان اشاره هایی به عواقب سرپیچی از این قواعد نیز یادآوری می شود. جورج بوش پدر در ارتباط با آینده طرح جدید می گوید: «ما هرگز نمی توانیم با اطمینان بگوئیم که آینده مان بهتر از گذشته خواهد بود. انتخاب ما به عنوان یک ملت روشن است. ما می توانیم یا بر زمان خود موثر باشیم، یا می توانیم بگذاریم که زمان سرنوشت ما را تعیین کند. ولی آن ها سرنوشت ما را تعیین خواهند کرد اما به بهای سنگینی که از لحاظ اخلاقی، اقتصادی و استراتژیک قابل تصور نیست.» وزرات دفاع آمریکا در رابطه با نقش آمریکا در عصر نظم نوین جهانی در سال 1370.ش (1991) در مقاله ای عنوان می کند: «ماموریت ایالات متحده در دوره ی پس از جنگ سرد عبارت است از متقاعد کردن رقبای بالقوه به این مساله که آن ها نباید هوس بدست گرفتن نقش بزرگتری داشته باشند و یا برای حمایت از منافع مشروعشان وضعیت تهاجمی تری به خود بگیرند ... آمریکا انتظار دارد که اروپا در سازمان پیمان آتلانتیک شمالی(ناتو)، همچنان نقش شریک کوچکتر ایالات متحده را بازی کند و از هرگونه حرکتی در جهت ایجاد سیستم امنیتی منحصر به اروپا که موجب کوچک شمردن نقش ناتو و نقش رهبری کننده ایالات متحده در آن شود، پرهیز کند». در پایان جنگ خلیج فارس با عراق در 1991 جورج بوش «پدر» بار دیگر اعلام داشت که: «ایالات متحده نباید در پی آن باشد که ژاندارم جهان شود، بلکه به دنبال جنگ سرد، در جهانی که ما تنها ابرقدرت باقیمانده می باشیم، این وظیفه ایالات متحده است که منابع اخلاقی و مادی اش را جهت پیشبرد یک صلح دموکراتیک بکار بندد. این مسئولیت ماست، این امکان و فرصتی برای ماست، که رهبری نماییم.» همچنین جورج بوش پدر در ژوئیه1992می گوید: «در قسمت اعظم این قرن، سرنوشت آمریکا این بوده است که برای آزادی و در برابر عدم تحمل بایستد و بخاطر رهایی علیه فشار و سرکوب مبارزه کند. اینک در آخرین لحظه، زمانی فرا رسیده است که مشتاقان آزادی در سراسر جهان از ثمرات هشیاری و مراقبت ها برخوردار شوند. ما با فرصتی تاریخی روبه رو هستیم. نخستین امکان در بیش از نیم قرن جهت بنای صلح دمکراتیک و رفاه برای آمریکا و برای جهان فراهم آمده است.» جورج بوش (پدر) در فوریه همان سال باز می گوید: «ما به رهبری در حمایت از آزادی در هر جا که باشد ادامه خواهیم داد. نه بخاطر غرور و نه بخاطر نوع پرستی، بلکه برای سلامت و امنیت فرزندانمان. این یک حقیقت است: توانایی در تعقیب صلح یک گناه نیست؛ انزواجویی در تعقیب امنیت فضیلت نیست.» بوش چندی پیش از این نیز گفته بود: «به عنوان قدرتمندترین دموکراسی جهان، ما به ناچار رهبر و ناظم اتحاد دمکراسی های جهان هستیم. مسئولیت اصلی برای ثبات موازنه ی جهانی به عهده ماست.»

دوران ریاست جمهوری کلینتون

کلینتون سیاستی از نوع چند جانبه گرایی و لیبرالیسم اقتصادی را پیشه کرده بود؛ سیاستی که در سال ها و دهه های اخیر نولیبرالیسم نیز خوانده شده است. وی درصدد آن بود که منافع جهانی آمریکا را از طریق یکپارچه سازی بیشتر بازارهای جهان، گسترش بیشتر نهادهای چند جانبه گرایی(به رهبری آمریکا)، بازرگانی آزاد بیشتر در سطح جهان، و ایجاد اتحادیه های بیشتر بین المللی ـ شامل اتحادیه هایی برای انجام اقدامات نظامی دسته جمعی به رهبری آمریکا تامین کند. بیل کلینتون در آوریل 1993گفت: «ما نمی توانیم در خارج قوی باشیم مگر این که در داخل قوی باشیم و ما نمی توانیم در داخل قوی باشیم مگر این که فعالانه در جهان دخالت و حضور داشته باشیم، جهانی که وقایع را برای هر آمریکایی تعیین می کند.» همچنین کلینتون در سال 1991 می گوید: «ما باید در جهت هدف های پایدار صلح و رفاه، دموکراسی و کرامت انسانی، تغییرات کنونی در جهان را به چالش بطلبیم.» کلینتون در ژانویه 1993 تاکید دارد که: «هرگاه منافع حیاتی ما مورد چالش قرار گیرد یا خواسته و وجدان جامعه ی بین المللی به مبارزه طلبیده شود، ما مبادرت به اقدام خواهیم کرد. با دیپلماسی آرام هرگاه میسر باشد، با اعمال زور هر وقت ضروری باشد.» کلینتون درباره گسترش دموکراسی نیز چنین بیان می دارد که: «گسترش دموکراسی یکی از بهترین تصمیمات برای صلح و رفاه و ثبات منطقه ای است که تاکنون گرفته ایم. دموکراسی ها علیه یکدیگر مبادرت به جنگ نمی کنند، وارد در تروریسم نمی شوند، یا آوارگان را بوجود نمی آورند. دموکراسی این امکان را فراهم می آورد که متحدان روابط نزدیکشان را علی رغم تغییرات در رهبری ادامه دهند.» کلینتون در نطق سپتامبر 1993 در برابر سازمان ملل متحد اعلام داشت، «غرض اصلی و فوری ما باید توسعه و تقویت جامعه جهانی بر پایه¬ی دموکراسی های مبتنی بر بازار باشد.» کلینتون طی یک سخنرانی در 26 فوریه 1993، با معرفی جهانی شدن و فضای سایبر به عنوان دو پدیده اصلی جهت دهنده به سیاست خارجی خود، اولویت های دولتش را چنین معرفی کرد: بازگرداندن سلامت اقتصاد آمریکا، که «پیش شرط اساسی برای سیاست خارجی» است، تاکید بیشتر بر اهمیت تجارت و بازارهای باز، به کرسی نشاندن رهبری ایالات متحده در اقتصاد جهانی، کمک به رشد سریع تر کشورهای در حال توسعه و ارتقاء دموکراسی در روسیه و سایر نقاط جهان. در دوره ی بیل کلینتون راه حل نظامی به کل کنار گذاشته نشد بلکه گفته می شد آخرین راه حل است و نه بهترین راه حل اما با این وجود علایق و تحرکات متمایل به ابتکارات سخت افزاری مد نظر بود. کلینتون در آگوست 1996 ابراز داشت: «واقعیت این است که آمریکا به صورت ملتی ضروری باقی می ماند. آمریکا و فقط آمریکا می تواند تفاوت بین جنگ و صلح، بین آزادی و سرکوب، بین امید و ترس را تعیین کند.» مقامات دولت کلینتون مدعی بودند اگرچه اکنون تهدید خارجی همچون خطر شوروی وجود دارد تا بقای آمریکا را تهدید نماید، اما ایالات متحده برای مقابله با بحران های ناشی از شرایط خلا قدرت و بی نظمی و افزایش تهدیدهای منطقه ایی از سوی قدرت های شرور، باید خود را آماده نماید تا در آینده بتواند به طور همزمان در دو جنگ نطق ایی پیکار کند. بنابراین با وجود سپری شدن دوران جنگ سرد ایالات متحده همچنان به اعزم نیروهایش به سرتاسر جهان ادامه داد.

دوران جورج واکر بوش (پسر)

جورج دبلیو بوش و تیم حاکم بر صحنه قدرت آمریکا به عنوان واقع گرایان محافظه کار بر این اعتقاد بودند که الزامات ژئواستراتژیک، ژئوپولیتیک و ژئواکونومیک ارکان شکل دهنده اهداف دنبال شده در پهنه سیاست خارجی آمریکا هستند. هدف تصمیم گیرندگان ارشد سیاست خارجی آمریکا کسب، حفظ و انباشت قدرت بود تا از طریق آن بتوان به اهداف مورد نظر رسید. بوش در نطق ژانویه 2002 ایران، عراق و کره شمالی را به عنوان کشورهای دارای سلاح های کشتار جمعی و تشکیل دهنده «محور شرارت» معرفی کرد. دشمن جدیدی، با نام تروریسم، پیدا گشته تا اصول اساسی زندگی و اهداف آمریکایی را مورد هدف قرار دهد. برنامه دولت بوش در استراتژی امنیت ملی در 27 شهریور 1380 (17 سپتامبر2001) ارائه شد که طبق آن اشاره به: حق آمریکا برای به کارگیری نیروی نظامی هر وقت، هرکجا، علیه هر کشور که به عنوان یک تهدید برای آمریکا شناخته شود و یا احتمال داده شود که در آینده تهدیدی علیه وی خواهد بود را بیان می کند. بوش در استراتژی امنیت ملی سال 2002 به موازنه قدرت جایگاهی رفیع بخشید و گفت که «آمریکا در راستای نیل به صلح، در پی ایجاد موازنه قدرت است.» البته، استراتژی کلان آمریکا در دوران پس از 11سپتامبر که نشات گرفته از تفکرات محافظه کارانه و شکل گرفته در دو دهه گذشته است. دکترین بوش مبتنی بر واقع گرایی و لیبرالیسم در امور بین الملل است. بسیاری از محققین معتقدند که مدیریت بوش دو هدف متناقض ترویج دموکراسی و جنگ با ترور را تعقیب می کرد. این سیاست متناقض از ابتدای دولت بوش در جنگ با سیاست ترور روشن بود. بر طبق نظر خیلی از پژوهشگران، سیاست خارجی ایالات متحده در طول دولت بوش ادامه دولت پیشین در ترویج دموکراسی و آزادی در سرتاسر جهان به عنوان یک جایگزین یا پادزهر برای بی قانونی، درگیری و تروریسم بود. دولت بوش معتقد بود که گسترش دموکراسی در سرتاسر جهان و مخصوصاً خاورمیانه به شکست تروریسم کمک خواهد کرد و از آن حمایت خواهد کرد.

< M >
پایگاه خبری آذر وطــــــن | یادداشت | آمریکا و نظام بین الملل پس از جنگ دوم جهانی (بخش چهارم)