

مدتها پیش، از دوستی مطلبی درباره بیکفایتی برخی مدیران و مسئولان خوانده بودم و مواجهه با یک اتفاق باعث شد به یاد آن مطلب بیفتم. واقعیت امر این است که بیکفایتی توهین و ناسزا نیست.
بیکفایتی به سادگی به معنای نوعی ناتوانی در قبال اداره یک موقعیت و حل مسائل مربوط به آن است.
بیکفایتی یک وضعیت است که باید آن را گونهای از ناتوانی و عدم کافی بودن تلقی کرد، درست همانند اعتیاد که یک نوع بیماری و اختلال محسوب میشود. به همین دلیل لازم است بیکفایتی به این معنا برای همگان تبیین شود و بدین منظور ابتدا باید پذیرفت که هر کسی به درجاتی از بیکفایتی دچار است.
هیچکس نمیتواند کامل و یا برای حل هر مسالهای کافی باشد. همه ما در برابر بسیاری از موقعیتها ناتوان و به عبارتی "بیکفایت" هستیم. اما اگر کسی به ما صفت بیکفایت را اطلاق کند آن را توهین محسوب میکنیم.
درست به همین دلیل لازم است از کلمه "بیکفایتی" سوءتفاهم زدایی گردد تا هر کس به اندازه کفایت خود مسئولیت بپذیرد. ما معمولاً در هر موقعیتی که قرار داریم خود را نسبت به آن موقعیت، مسلط، کافی و کامل میپنداریم، یا آن گونه جلوه میدهیم. به قول مثل معروف، "هیچ بقالی ماست خود را ترش نمیداند".
اما در این صورت چه اتفاقی رخ میدهد؟ شما میتوانید به رستوران یا باشگاهی که یک مدیر بیکفایت دارد نروید، اما از فرستادن فرزندان خود به مدرسه و زیر دست یک معلم یا مدیر بیکفایت ناگزیر هستید، شما ناچار به بانک و ادارات مختلف مراجعه میکنید و نمیتوانید به آسانی مدرسه یا بانک خود را تغییر دهید؛ بخصوص اگر در سیستمی قرار داشته باشید که بیکفایتی صفت بارز تعداد زیادی از اعضای آن باشد.
اینجاست که مشکلات پدیدار میشود. به طور مثال شاید شما به ندرت با شهرداری و ادارات زیرمجموعه آن، یا اداره راهنمایی و رانندگی سر و کار مستقیم داشته باشید، اما شهر و محله شما توسط مجموعهای از ادارات و سازمانهای مختلف اداره میشود و آنها به شکلی پررنگ بر کیفیت زندگی شما تأثیر میگذارند.
بنابراین بیکفایتی مدیران و مسئولان میتواند ریزترین بخشهای زندگی ما را تحت تأثیر قرار دهد و بهتر است در کاربرد کلمه بیکفایت اینقدرها هم احتیاط نشان داده نشود؛ بلکه به مبنایی برای برکنار نمودن برخی افراد و جایگزینی با افراد باکفایت و توانمند تبدیل گردد.

