

فلسفه وجود باغوحش در جهان بر سه اصل بنا شده است: آموزش مردم درباره اهمیت محیطزیست، کمک به حفاظت و تکثیر گونههای در حال انقراض، و فراهم کردن بستری برای پژوهش علمی. در این چارچوب، بازدیدکننده باید از باغوحش با درک عمیقتر از ارزش زندگی جانوری خارج شود، نه صرفاً با چند عکس یادگاری.
اما واقعیت باغوحشهای ایران فاصله زیادی با این اهداف دارد. قفسهای کوچک و غیراستاندارد، تغذیه نامناسب، نبود تیمهای تخصصی دامپزشکی، و مهمتر از همه نگاه صرفاً اقتصادی به این مراکز، باعث شده است که حیوانات به جای زندگی، به سمت مرگ تدریجی رانده شوند. گزارشهای متعدد از مرگ شیرها، ببرها، پرندگان کمیاب و حتی دلفینها نشان میدهد که باغوحشها بهجای پناهگاه، به محل نابودی گونهها تبدیل شدهاند.
تماشای چنین صحنههایی برای بازدیدکنندگان، بهویژه کودکان، نه تنها آموزنده نیست بلکه خطرناک هم هست. وقتی حیوانی را افسرده، بیمار یا بیقرار پشت میلهها میبینیم، ناخودآگاه اسارت و رنج به امری عادی تبدیل میشود. این همان نقطهای است که باغوحش، بهجای آموزش احترام به حیاتوحش، به مدرسهی بیتفاوتی و خشونت بدل میشود.
در بسیاری از کشورها، فعالیت باغوحشها منوط به رعایت استانداردهای سختگیرانهی بینالمللی است و هرگونه تخطی به سرعت با تعطیلی یا اصلاح همراه میشود. اما در ایران، ضعف قوانین و نبود نظارت مؤثر، فضا را برای تداوم وضعیت نامطلوب کنونی باز گذاشته است.
اگر قرار است باغوحشها بمانند، باید رسالت اصلی خود را باز یابند: آموزش، حفاظت و پژوهش. و اگر این رسالت عملی نشود، شاید وقت آن رسیده باشد که به جای باغوحشهای سنتی، به سمت پناهگاههای حیاتوحش و مراکز جایگزین آموزشی برویم؛ جایی که حیوانات نه ابزار سرگرمی، که موجوداتی با ارزش ذاتی و حقوق مستقل شناخته شوند.

