

داستان مشهور «لباس جدید پادشاه» بیش از یک قصه کودکانه، یک تمثیل مدیریتی است. در این حکایت، پادشاهی مغرور و شیفته تجمل، گرفتار وعدههای دو خیاط متقلب میشود که ادعا میکنند لباسی میدوزند که تنها برای افراد دانا و شایسته قابل رؤیت است. درباریان نیز، از ترس برچسب نادانی، جرئت بیان واقعیت را ندارند و پادشاه سرانجام در برابر مردم، عریان ظاهر میشود؛ تا آنکه صدای ساده و صادق یک کودک حقیقت را آشکار میسازد.
در سازمانها و کسبوکارها، این داستان بارها تکرار میشود:
پادشاه همان مدیر یا رهبر سازمان است که گاه شیفته پروژههای پر زرقوبرق و گزارشهای ظاهراً درخشان میشود.
خیاطها نماد مشاوران یا مدیرانی هستند که برای حفظ منافع شخصی، حقیقت را پنهان کرده و صرفاً به تعریف و تمجید میپردازند.
درباریان کارکنان و همکارانیاند که از ترس قضاوت یا تنبیه، سکوت را ترجیح میدهند.
و در نهایت، کودک صادق همان نیروی تازهوارد، منتقد دلسوز یا حتی مشتری است که بیپرده واقعیت را بیان میکند.
پیام روشن این تمثیل آن است که هر سازمان برای بقا و رشد، نیازمند فرهنگ حقیقتگویی است. اگر فضایی امن برای بیان نظر مخالف ایجاد نشود، پروژههای «نامرئی» و تصمیمات «توخالی» دیر یا زود آشکار شده و سازمان را با بحران اعتبار و اعتماد روبهرو میسازد.
بنابراین رهبران و مدیران باید:
-شنونده نقد صادقانه باشند و از پرسشهای چالشبرانگیز استقبال کنند.
-سازوکارهای بازخورد امن (مانند کانالهای ناشناس یا جلسات آزاد) طراحی کنند.
-فرهنگ خطاپذیری را تقویت کنند تا کارکنان بدون ترس، از مشکلات سخن بگویند.
-ارزش صدای متفاوت را درک کرده و آن را فرصت اصلاح بدانند، نه تهدید.
در نهایت، «لباس جدید پادشاه» به ما یادآوری میکند که حقیقت، هر قدر هم پنهان شود، دیر یا زود آشکار خواهد شد. رهبر خردمند کسی است که پیش از آنکه صدای «کودک» در جمع طنینانداز شود، گوش شنوا برای شنیدن حقیقت داشته باشد.

