

در طول تاریخ، انسان همواره تلاش کرده تا دنیای اطرافش را با استعارهها و مفاهیم انسانی درک کند. در این میان، حیوانات نیز از این ذهنیت برکنار نماندهاند. بسیاری از آنها، بهویژه گونههایی با رفتارهای ناآشنا، ظاهر نامتعارف یا سبک زندگی شبانه، در فرهنگها و باورهای دینی به صفاتی مانند پلیدی، شومی، خیانت یا ناپاکی منسوب شدهاند. حیواناتی چون جغد، کرکس، گرگ، مار، سوسک و مگس، در ذهن بسیاری از ما بهعنوان نمادهایی از بدی، مرگ یا نفرت نقش بستهاند. این تصورات، که ریشه در اسطورهها، ادبیات دینی یا داستانهای عامیانه دارند، اغلب به شکلگیری رفتارهای خصمانه یا بیاعتنا نسبت به این جانوران منجر شدهاند؛ رفتاری که در مقیاس وسیع، پیامدهای عمیقی بر اکوسیستمها گذاشته است.
زمانی که یک گونه جانوری صرفاً به دلیل بار معنایی منفی، منفور یا خطرناک تلقی میشود، انسان دیگر در قبال آن احساس مسئولیت اخلاقی یا زیستمحیطی نمیکند. تخریب لانه جغدها، شکار گرگها، مسمومکردن کرکسها یا نابودی بیرویه حشرات نه از سر نیاز، بلکه گاه بهعنوان یک عمل موجه انجام میشود. اما این اقدامات در بسیاری موارد منجر به برهم خوردن تعادل طبیعت شده است. کاهش کرکسها در هند به شیوع بیماری و افزایش سگهای ولگرد انجامید؛ حذف گرگها در برخی مناطق موجب افزایش بیش از حد گیاهخواران، تخریب پوشش گیاهی و اختلال در زنجیره غذایی شد؛ و کاهش جمعیت حشرات گردهافشان، تهدیدی جدی برای کشاورزی و تنوع زیستی پدید آورد.
افزون بر باورهای کهن، رسانههای مدرن نیز در بازتولید و تقویت این ذهنیتها نقش داشتهاند. از گرگهای شرور داستانهای کودکانه تا کوسههای درنده فیلمهای ترسناک، همگی تصاویری اغراقشده و ناعادلانه از حیواناتی ساختهاند که در واقع، نقشهای مهم و مثبتی در طبیعت ایفا میکنند. این روایتهای فرهنگی، هنگامی که جای شناخت علمی را میگیرند، در بلندمدت به تخریب رابطه انسان با طبیعت میانجامند.
در عصر بحرانهای زیستمحیطی، بیش از هر زمان دیگری نیازمند بازنگری در این نگاهها هستیم. جانورانی که گاه از آنها میترسیم یا بیزاریم، ممکن است دقیقاً همانهایی باشند که بقای زیستبوم به حضور آنها وابسته است. برای ساختن آیندهای پایدار، باید از نسبتدادن صفات انسانی به حیوانات فاصله بگیریم و به جای آن، به نقش بومشناختی و ارزش زیستی آنها نگاه کنیم. این نه صرفاً یک ضرورت علمی، بلکه یک مسئولیت اخلاقی در برابر زمین و ساکنان آن است.

