
بخش دوم از بررسی آمریکا و نظام بین الملل
آمریکا و نظام بین الملل پس از جنگ دوم جهانی (بخش دوم)
دوران ریاست جمهوری کندی،جانسون، نیکسون
از اولین اقدامات کندی در سال 1961 معرفی و اجرای "پیمان برای پیشرفت" در سراسر آمریکای لاتین و معرفی برنامه "اصلاحات" بود. اهداف این "پیمان برای پیشرفت" عبارت بودند از: تغییر وضعیت قاره آمریکا با بهسازی وضعیت نابسامان زندگی مردمان این منطقه، پیشبرد صنعتی سازی، تنوع بخشی و افزایش صادرات، تشویق و گسترش تجارت و ارتباط میان کشورها و از همه مهمتر تقویت دموکراسی. سیاست آمریکا در این دوره بر این هدف بود که، با انجام اصلاحات اجتماعی و اقتصادی، خصوصا اصلاحات ارضی و واگذاری مالکیت زمینهای کشاورزی به بخش قابل توجهی از مردم، خطر خیزش کمونیستی را خنثی سازد. در آن سالها همچنان منشا اصلی نگرانی آمریکا در آمریکای لاتین و خاورمیانه، گسترش کمونیسم بود. در سال 1952 جمال عبد الناصر با گرایش به مسکو در مصر به قدرت رسید، در سال 1958 عبدالکریم قاسم در عراق دولتی طرفدار شوروی تشکیل داد، در 1959 فیدل کاسترو در کوبا روی کار آمد و در سال 1961 آمریکا روابط خود را با این کشور قطع کرد.
بحران موشکی کوبا
کشف تاسیسات موشکهای بالستیک میان برد و ساخت نقاطی برای موشکهای میان برد در کوبا که از طریق شناسایی هوایی آمریکا صورت گرفت، تمام این مسئله را به سطح بحرانی بزرگ رساند. در 22 اکتبر 1962 کندی اقدامات سختی را برای مدیریت این بحرن آغاز کرد. کندی هیچ مهلتی را برای روسها تعیین نکرد اما به روشنی گفت که این موشکها باید برچیده شوند. روسها ظاهرا در مقابل تهدید آمریکا تسلیم شدند و پس از نمایشهای متعدد دپلماتیک در 28 اکتبر خروشچف دستور داد کشتیهای روسی مسیر خود را عوض کنند و موشکها و بمب افکنهایروسی نیز از کوبا عقب کشیده شوند، به شرط آنکه اولا آمریکا نیز موشکهای میان برد خود را از ایتالیا، ترکیه، و انگلستان برچینند و ثانیا هرگز درصدد ساقط کردن کاسترو برنیاید. وقایع سالهای 1956 تا 1962 حکایت از ساختار انعطاف ناپذیر و سلسله مراتبی و دوقطبی تحمیل شده بر بقیه جهان از سوی ابرقدرتهای ایالات متحده و اتحاد شوروی داشت. بعد از بحران موشکی کوبا متغییرهای جدیدی بر روابط بینالملل حاکم شد که نشان از کاهش سلط نظام دو قطبی بر روابط بینالملل داشت. در این دوره کشورهای جهان سوم جنبش عدم تعهد را تشکیل دادند. کشورهای اروپایی نیز به سمت وحدت اروپا و ایجاد بازار مشترک گام برداشتند. در اروپای شرقی نیز کشورهای یوگوسلاوی و رومانی به استقلال رسیدند و زمزمه های مخافت با سلطه شوروی در برلن، لهستان، مجارستان و آلبانی پیچید. در همین دوره دو کشور چین و ژاپن نیز در شرق دور یکی به صورت قدرت نظامی-سیاسی و دیگری به صورت یک قدرت اقتصادی حضوری مسلم و غیر قابل انکار در صحنه سیاست جهانی پیدا کردند که همه اینها نشان از کاهش سلطه نظام دو قطبی بر ساختار نظام بینالملل داشت. به عبارت دیگر نظام دو قطبی که طی دوران 1947 تا 1962 باعث تقسیم کامل جهان به دو قسمت شرقی و غربی زیر پرچم دو قطب قدرت داشت یعنی شوروی و آمریکا شده بود، اینک کمی از سلطه خود کاسته و به زیر دستان خود اجازه فعالیت میداد.
جنگ ویتنام
کندی به مانند سلف خود ویتنام را حلقه اتصال مهمی در جایگاه کلی جغرافیای سیاسی آمریکا به حساب میآورد. او به مانند ترومن و آیزن هاور اعتقاد داشت که جلوگیری از پیروزی کمونیستها در ویتنام از منافع حیاتی آمریکا محسوب میشود. و به مانند اسلاف خود، نظام رهبری کمونیست را در هانوی، دست نشانده کرملین تلقی میکرد. به طور خلاصه کندی با دولت پیش از خود موافق بود که دفاع از ویتنام جنوبی برای راهبرد کلی مهار جهانی لازم و ضوری است. اگرچه سیاست کندی در مورد ویتنام از بسیاری جهت ادامه سیاست آیزنهاور بود اما تفاوتهای عمده ای نیز داشت. راه حل ترجیهی تیم کندی این بود که آمریکا ویتنام جنوبی را از لحاظ اجتماعی سیاسی و نظامی به صورت یک کشور درآورد تا این که خود، بدون مخاطره انداختن جان آمریکاییان، بتواند چریکها را شکست دهد. بعضی از درسهای جنگ ویتنام توسط جامعهی دانشگاهی از طریق بررسی سیاست اجرایی واقعی آمریکا، به این نحو ترسیم و پالایش شده است که، یک عقب نشینی از مشارکت نامحدود در خارج، وجود داشت. یک انحراف از مسئولیت بینالمللی در نظم بود. سیستم پولی برتن وودز، که در ثبات دلار آمریکا آرمیده بود، در سال 1971 فرو شکست، فروپاشی برتن وودز توسط جنگ ویتنام به شتاب افتاد و بر اقتصاد آمریکا تحمیل شد. بطور سیاسی، جنگ ویتنام واشنگتن را مجبور کرد که یک استراتژی آسیب محدود را برگزیند، که پیش نیازی برای تنشزدایی با قدرتهای کمونیست بود. ترور کندی و جانشینی معاون او لیندون جانسون به سمت ریاست جمهوری، بحران در سیاستگذاری و جایگاه ایالات متحده آمریکا در نظام بینالملل را تشدید کرد. جانسون به عنوان میراثدار کندی همان مشکلات و بحرانها را دربرابر خود میدید. درواقع دوره جانسون ادامه مسیر کندی در عصر بحرانهای بزرگ بود. هرچند جانسون سعی داشت به حرکت آمریکا در نظام بینالملل تکانی مثبت دهد اما چالشهای نظام بینالملل بسیار سهمگین و پیچیده بود. جانسون حتی از دکترین کندی، که کمک به دولتهای دموکراتیک قاره آمریکا بود، عدول کرد، و به رویکرد همکاری با دول همسو با واشنگتن ( نه لزوما دموکراتیک) روی آورد، او با این کار قصد داشت سطح تنش را کاهش و متفقین بیشتری را برای سیاست خود فراهم سازد. نهایتا، او نیز فرصت پیدا نکرد که پیروزیهای بزرگ بدست آورد، و نتوانست برتری ایالات متحده بر نظام بینالملل را همچون اوایل بعد از جنگ دوم جهانی بازیابی کند.
نیکسون
وظیفه رهایی آمریکا از اولین تجربه این کشور در خصوص یک جنگ ناموفق، به دولت نیکسون رسید. نیکسون در هنگام عقب کشیدن نیروهای آمریکا از ویتنام باید تعهد آمریکا را که چهار رئیس جمهور آمریکا برای مدت بیش از دو دهه برای امنیت همه ملل آزاد حیاتی دانسته بودند، به حالت تعلیق در میآورد. از نظر نیکسون فرآیند رهاسازی آمریکا از ویتنام، در پایان راه، به معنای حفظ جایگاه آمریکا در جهان بود. بازنگری جدی بر سیاست خارجی آمریکا لازم بود، زیرا که عصر و مرحله سلطه کامل آمریکا بر جهان در حال به پایان رسیدن بود. برتری اتمی آمریکا در حال زائل شدن بود و استیلای اقتصادی آن بر اثر رشد پویای اروپا و ژاپن، که هر دو با کمک منابع آمریکایی و ضمانتهای امنیتی آمریکا احیا شده بودند، به مبارزه طلبیده میشد. نیکسون به دنبال مانور بر اساس مفهوم منافع ملی آمریکا بود در حالی که این ایده از نظر بسیاری از ایدهآلیستهای سنتی مردود بود. نیکسون اعتقاد داشت که اگر با روح روشنگری قرن هجدهم قدرتهای اصلی، از جمله آمریکا، بطور منطقی و قابل پیش بینی، منافع شخصی خود را دنبال کنند، توازنی از میان برخورد منافع رقیب بوجود خواهد آمد. نیکسون به مانند تئودور روزولت و برخلاف بقیه روسای جمهور قرن بیستم، برای ایجاد ثبات بر روی توازن قوا حساب میکرد، و وجود آمریکای قدرتمند را برای توازن جهانی ضروری و لازم می دانست. به هر حال، بعد از میانه دهه 1960 سلطه آمریکا بر اقتصاد جهان توسط اقتصاد بازیابی شده و اتحاد روبه فزون اروپا و توسط رشد اقتصادی سریع ژاپن به چالش کشیده شد. از اواخر 1960 نشانههایی از کاهش میزان و ثمربخشی تلاشها برای همکاری در اقتصاد سیاسی جهان وجود داشت. چنانکه قدرت آمریکا و همچنین رژیمهای بینالمللی تحلیل رفته بود. فرسایش این رژیمها بعد از جنگ جهانی دوم، قطعا، برداشت ساده لوحانهی باور به نهادگرایی در اتکای متقابل، به عنوان حل کننده درگیری و ایجاد یک مشارکت را، رد کرد. و نیز حقیقتی وجود داشت که، در دهه 1960 ایالات متحده یک کسری تجاری در منسوجات و لباس و سایر کالاهای تولیدی اساسی داشت. همچنین ایالات متحده دیگر کمتر سلطه بر منابع مواد اولیه داشت، که پیش از آن در دهه 1950 و اوایل دهه 1960 داشت. با توجه به اهمیت یکسان دولتها ، ایالات متحده تمایل کمتری نسبت به گذشته در تعریف منافع در زمینه مکمل با اروپاییان و ژاپن داشت. از اواخر میانه دهه 1960 هیچ نوع رژیمی به صورت کل در هر حوزه موضوعی، وجود نداشت، هیچ دستور و بازداری نبود که میتوانست گفته شود به عنوان یک الزامآور توسط بازیگران موثر پذیرفته شود. در نهایت به دنبال کنارهگیری نیکسون از سمت ریاست جمهوری به دلیل رسوایی واترگیت و جانشینی معاون او جرالد فورد، چیزی شبیه به ریاست جمهوری کندی_جانسون به وقوع پیوست.

