نویسندهمهدی امیدبخش
کد یادداشت172
تاریخ انتشار۱۴۰۳/۸/۱۲, ۱۷:۰۰:۲۳
جستجو
در حال بارگیری
تراکتور روم
مرجع بحث های پیرامون تراکتور
یادداشت
مهدی امیدبخش
مهدی امیدبخش

بخش دوم از بررسی آمریکا و نظام بین الملل

آمریکا و نظام بین الملل پس از جنگ دوم جهانی (بخش دوم)

بخش دوم از بررسی آمریکا و نظام بین الملل


آمریکا و نظام بین الملل پس از جنگ دوم جهانی (بخش دوم)


دوران ریاست جمهوری کندی،جانسون، نیکسون

از اولین اقدامات کندی در سال 1961 معرفی و اجرای "پیمان برای پیشرفت" در سراسر آمریکای لاتین و معرفی برنامه "اصلاحات" بود. اهداف این "پیمان برای پیشرفت" عبارت بودند از: تغییر وضعیت قاره آمریکا با بهسازی وضعیت نابسامان زندگی مردمان این منطقه، پیشبرد صنعتی سازی، تنوع بخشی و افزایش صادرات، تشویق و گسترش تجارت و ارتباط میان کشورها و از همه مهمتر تقویت دموکراسی. سیاست آمریکا در این دوره بر این هدف بود که، با انجام اصلاحات اجتماعی و اقتصادی، خصوصا اصلاحات ارضی و واگذاری مالکیت زمین­های کشاورزی به بخش قابل توجهی از مردم، خطر خیزش کمونیستی را خنثی سازد. در آن سالها همچنان منشا اصلی نگرانی آمریکا در آمریکای لاتین و خاورمیانه، گسترش کمونیسم بود. در سال 1952 جمال عبد الناصر با گرایش به مسکو در مصر به قدرت رسید، در سال 1958 عبدالکریم قاسم در عراق دولتی طرفدار شوروی تشکیل داد، در 1959 فیدل کاسترو در کوبا روی کار آمد و در سال 1961 آمریکا روابط خود را با این کشور قطع کرد.

بحران موشکی کوبا

کشف تاسیسات موشک­های بالستیک میان برد و ساخت نقاطی برای موشک­های میان برد در کوبا که از طریق شناسایی هوایی آمریکا صورت گرفت، تمام این مسئله را به سطح بحرانی بزرگ رساند. در 22 اکتبر 1962 کندی اقدامات سختی را برای مدیریت این بحرن آغاز کرد. کندی هیچ مهلتی را برای روس­ها تعیین نکرد اما به روشنی گفت که این موشک­ها باید برچیده شوند. روس­ها ظاهرا در مقابل تهدید آمریکا تسلیم شدند و پس از نمایش­های متعدد دپلماتیک در 28 اکتبر خروشچف دستور داد کشتی­های روسی مسیر خود را عوض کنند و موشک­ها و بمب افکن­هایروسی نیز از کوبا عقب کشیده شوند، به شرط آنکه اولا آمریکا نیز موشک­های میان برد خود را از ایتالیا، ترکیه، و انگلستان برچینند و ثانیا هرگز درصدد ساقط کردن کاسترو برنیاید. وقایع سال­های 1956 تا 1962 حکایت از ساختار انعطاف ناپذیر و سلسله مراتبی و دوقطبی تحمیل شده بر بقیه جهان از سوی ابرقدرت­های ایالات متحده و اتحاد شوروی داشت. بعد از بحران موشکی کوبا متغییرهای جدیدی بر روابط بین­الملل حاکم شد که نشان از کاهش سلط نظام دو قطبی بر روابط بین­الملل داشت. در این دوره کشورهای جهان سوم جنبش عدم تعهد را تشکیل دادند. کشورهای اروپایی نیز به سمت وحدت اروپا و ایجاد بازار مشترک گام برداشتند. در اروپای شرقی نیز کشورهای یوگوسلاوی و رومانی به استقلال رسیدند و زمزمه­ های مخافت با سلطه شوروی در برلن، لهستان، مجارستان و آلبانی پیچید. در همین دوره دو کشور چین و ژاپن نیز در شرق دور یکی به صورت قدرت نظامی-سیاسی و دیگری به صورت یک قدرت اقتصادی حضوری مسلم و غیر قابل انکار در صحنه سیاست جهانی پیدا کردند که همه این­ها نشان از کاهش سلطه نظام دو قطبی بر ساختار نظام بین­الملل داشت. به عبارت دیگر نظام دو قطبی که طی دوران 1947 تا 1962 باعث تقسیم کامل جهان به دو قسمت شرقی و غربی زیر پرچم دو قطب قدرت داشت یعنی شوروی و آمریکا شده بود، اینک کمی از سلطه خود کاسته و به زیر دستان خود اجازه فعالیت می­داد.

جنگ ویتنام

کندی به مانند سلف خود ویتنام را حلقه اتصال مهمی در جایگاه کلی جغرافیای سیاسی آمریکا به حساب می­آورد. او به مانند ترومن و آیزن هاور اعتقاد داشت که جلوگیری از پیروزی کمونیست­ها در ویتنام از منافع حیاتی آمریکا محسوب می­شود. و به مانند اسلاف خود، نظام رهبری کمونیست را در هانوی، دست نشانده کرملین تلقی می­کرد. به طور خلاصه کندی با دولت پیش از خود موافق بود که دفاع از ویتنام جنوبی برای راهبرد کلی مهار جهانی لازم و ضوری است. اگرچه سیاست کندی در مورد ویتنام از بسیاری جهت ادامه سیاست آیزنهاور بود اما تفاوت­های عمده ای نیز داشت. راه حل ترجیهی تیم کندی این بود که آمریکا ویتنام جنوبی را از لحاظ اجتماعی سیاسی و نظامی به صورت یک کشور درآورد تا این که خود، بدون مخاطره انداختن جان آمریکاییان، بتواند چریک­ها را شکست دهد. بعضی از درس­های جنگ ویتنام توسط جامعه­ی دانشگاهی از طریق بررسی سیاست اجرایی واقعی آمریکا، به این نحو ترسیم و پالایش شده است که، یک عقب نشینی از مشارکت نامحدود در خارج، وجود داشت. یک انحراف از مسئولیت بین­المللی در نظم بود. سیستم پولی برتن وودز،  که در ثبات دلار آمریکا آرمیده بود، در سال 1971 فرو شکست، فروپاشی برتن وودز توسط جنگ ویتنام به شتاب افتاد و بر اقتصاد آمریکا تحمیل شد. بطور سیاسی، جنگ ویتنام واشنگتن را مجبور کرد که یک استراتژی آسیب محدود را برگزیند، که پیش نیازی برای تنش­زدایی با قدرت­های کمونیست بود. ترور کندی و جانشینی معاون او لیندون جانسون به سمت ریاست جمهوری، بحران در سیاست­گذاری و جایگاه ایالات متحده آمریکا در نظام بین­الملل را تشدید کرد. جانسون به عنوان میراث­دار کندی همان مشکلات و بحران­ها را دربرابر خود می­دید. درواقع دوره جانسون ادامه مسیر کندی در عصر بحران­های بزرگ بود. هرچند جانسون سعی داشت به حرکت آمریکا در نظام بین­الملل تکانی مثبت دهد اما چالش­های نظام بین­الملل بسیار سهمگین و پیچیده بود. جانسون حتی از دکترین کندی، که کمک به دولت­های دموکراتیک قاره آمریکا بود، عدول کرد، و به رویکرد همکاری با دول همسو با واشنگتن ( نه لزوما دموکراتیک) روی آورد، او با این کار قصد داشت سطح تنش را کاهش و متفقین بیشتری را برای سیاست خود فراهم سازد. نهایتا، او نیز فرصت پیدا نکرد که پیروزی­های بزرگ بدست آورد، و نتوانست برتری ایالات متحده بر نظام بین­الملل را همچون اوایل بعد از جنگ دوم جهانی بازیابی کند.

نیکسون   

وظیفه رهایی آمریکا از اولین تجربه این کشور در خصوص یک جنگ ناموفق، به دولت نیکسون رسید. نیکسون در هنگام عقب کشیدن نیروهای آمریکا از ویتنام باید تعهد آمریکا را که چهار رئیس جمهور آمریکا برای مدت بیش از دو دهه برای امنیت همه ملل آزاد حیاتی دانسته بودند، به حالت تعلیق در می­آورد. از نظر نیکسون فرآیند رهاسازی آمریکا از ویتنام، در پایان راه، به معنای حفظ جایگاه آمریکا در جهان بود. بازنگری جدی بر سیاست خارجی آمریکا لازم بود، زیرا که عصر و مرحله سلطه کامل آمریکا بر جهان در حال به پایان رسیدن بود. برتری اتمی آمریکا در حال زائل شدن بود و استیلای اقتصادی آن بر اثر رشد پویای اروپا و ژاپن، که هر دو با کمک منابع آمریکایی و ضمانت­های امنیتی آمریکا احیا شده بودند، به مبارزه طلبیده می­شد. نیکسون به دنبال مانور بر اساس مفهوم منافع ملی آمریکا بود در حالی که این ایده از نظر بسیاری از ایده­آلیست­های سنتی مردود بود. نیکسون اعتقاد داشت که اگر با روح روشنگری قرن هجدهم قدرت­های اصلی، از جمله آمریکا، بطور منطقی و قابل پیش بینی، منافع شخصی خود را دنبال کنند، توازنی از میان برخورد منافع رقیب بوجود خواهد آمد. نیکسون به مانند تئودور روزولت و برخلاف بقیه روسای جمهور قرن بیستم، برای ایجاد ثبات بر روی توازن قوا حساب می­کرد، و وجود آمریکای قدرتمند را برای توازن جهانی ضروری و لازم می دانست. به هر حال، بعد از میانه دهه 1960 سلطه آمریکا بر اقتصاد جهان توسط اقتصاد بازیابی شده و اتحاد روبه فزون اروپا و توسط رشد اقتصادی سریع ژاپن به چالش کشیده شد. از اواخر 1960 نشانه­هایی از کاهش میزان و ثمربخشی تلاش­ها برای همکاری در اقتصاد سیاسی جهان وجود داشت. چنانکه قدرت آمریکا و همچنین رژیم­های بین­المللی تحلیل رفته بود. فرسایش این رژیم­ها بعد از جنگ جهانی دوم، قطعا، برداشت ساده لوحانه­ی باور به نهادگرایی در اتکای متقابل، به عنوان حل کننده درگیری و ایجاد یک مشارکت را، رد کرد. و نیز حقیقتی وجود داشت که، در دهه 1960 ایالات متحده یک کسری تجاری در منسوجات و لباس و سایر کالاهای تولیدی اساسی داشت. همچنین ایالات متحده دیگر کمتر سلطه بر منابع مواد اولیه داشت، که پیش از آن در دهه 1950 و اوایل دهه 1960 داشت. با توجه به اهمیت یکسان دولت­ها ، ایالات متحده تمایل کمتری نسبت به گذشته در تعریف منافع در زمینه مکمل با اروپاییان و ژاپن داشت. از اواخر میانه دهه 1960 هیچ نوع رژیمی به صورت کل در هر حوزه موضوعی، وجود نداشت، هیچ دستور و بازداری نبود که می­توانست گفته شود به عنوان یک الزام­آور توسط بازیگران موثر پذیرفته شود. در نهایت به دنبال کناره­گیری نیکسون از سمت ریاست جمهوری به دلیل رسوایی واترگیت و جانشینی معاون او جرالد فورد، چیزی شبیه به ریاست جمهوری کندی_جانسون به وقوع پیوست.

< M >