یادداشت
علیرضا مردی

دریاچه‌ای مُرد، تا تبعیض زنده بماند

اورمیه خشک شد، نه از کم‌بارشی، که از کم‌توجهی. سیاست‌هایی که برای مرکز آب از عمان می‌کشند، اما برای آذربایجان فقط وعده‌های توخالی می‌فرستند. این خشکی، فریاد خاموشی‌ست از دل مردمی که دیگر به فراموشی عادت کرده‌اند.

دریاچه اورمیه نفس‌نفس زد، فریاد کشید، به آسمان التماس کرد، اما گوش شنوایی نیافت. زمانی که قلب آذربایجان ترک برداشت، همه‌چیز زیر لایه‌ای از سکوتی عمدی و سنگین دفن شد. این دریاچه نیازی به اشک نداشت؛ خود، اشکِ بزرگ یک ملت بود که از چشم‌ها جاری شد و در نهایت، روی بسترِ خشک و ترک‌خورده‌اش تبخیر شد. اما چرا؟ چرا یکی از بزرگ‌ترین دریاچه‌های شور جهان باید این‌چنین به حال خود رها شود، در حالی‌که در صدها کیلومتر آن‌سوتر، میلیاردها تومان برای انتقال آب از دریای عمان به مناطق مرکزی کشور هزینه می‌شود؟

پاسخ در ساختاری عمیق‌تر نهفته است؛ ساختاری که طی دهه‌ها، آب را برای مرکز، توسعه را برای مرکز، و سیاست را برای مرکز تجویز کرده و برای حاشیه‌ها، تنها «تحمل» باقی گذاشته است. سهم ارومیه از این مناسبات ناعادلانه، تنها طوفان نمک بوده است. مردمی که سال‌ها در سایه این دریاچه زیسته‌اند، امروز با بیماری‌های تنفسی، نابودی کشاورزی و مهاجرت‌های اجباری دست‌به‌گریبان‌اند. کودکانی که باید در خاک بازی کنند، اکنون در هوای سنگین و غبارآلود نمک نفس می‌کشند.

عدالت محیط‌زیستی کجاست؟ چگونه است که برای زاینده‌رود، کارگروه‌های متعدد تشکیل می‌شود، بودجه‌ها تخصیص می‌یابد، و رسانه‌ها بسیج می‌شوند، اما برای اورمیه، تنها وعده‌های توخالی و اقدامات مقطعی عرضه می‌شود؟ چه‌کسی مسئول این مرگ تدریجی است؟ سیاست‌گذارانی که نقشه توسعه را نه بر مبنای نیاز و عدالت، بلکه با خط‌کش منافع سیاسی مرکز طراحی کرده‌اند؟

خشک شدن دریاچه اورمیه، نتیجه‌ی مستقیم دهه‌ها بی‌تدبیری، سوءمدیریت منابع آبی، سدسازی‌های بی‌رویه، کشاورزی ناکارآمد و نبود عزم ملی واقعی است. اما فاجعه تنها به بُعد زیست‌محیطی محدود نمی‌شود؛ این خشکی، بازتاب یک نوع نگاه تبعیض‌آمیز و تحقیرکننده به مناطق پیرامونی ایران است؛ گویی تنها تهران و اطرافش شایسته زندگی و توسعه‌اند و دیگر مناطق، صرفاً زائده‌هایی برای حفظ تعادل سیاسی-اقتصادی کشور.

مردم آذربایجان سال‌ها با امید به وعده‌های احیای دریاچه زیسته‌اند، اما این امیدها نیز مانند بستر دریاچه، ترک برداشته و پوسیده‌اند. امروز حتی صدای اعتراض‌ها نیز کم‌رمق شده؛ چرا که بی‌پاسخ‌ماندنِ فریادها، آن‌ها را به سکوتی ناامید بدل کرده است. این خشکی، نه‌فقط خشکیدنِ آب، که خشکیدنِ اعتماد عمومی، سرمایه اجتماعی، و حس مشارکت ملی‌ست. دریاچه اورمیه دیگر صرفاً یک بحران زیست‌محیطی نیست؛ لکه‌ای‌ست بر پیشانی عدالت در ایران معاصر. اگر امروز، اراده‌ای برای احیای آن شکل نگیرد، فردا تنها دریاچه‌ای خشک نخواهد ماند؛ بلکه ما با سرزمینی خشکیده از درون، با قلب‌هایی بی‌رمق و سرشار از بی‌اعتمادی مواجه خواهیم بود.

افزودن نظر
< M >