چند سالی است که تعطیلی مدارس به بهانههای مختلف اعم از آلودگی یا برودت هوا و یا شیوع آنفلوآنزا به امری عادی تبدیل شده و ظاهراً کسی هم چندان معترض این امر نیست و حتی با اندک بارش یا سرد شدن هوا بسیاری از خانوادهها به انتظار اعلام خبر تعطیلی مدرسه مینشینند.
در سال تحصیلی جاری بخصوص، مسائلی همچون آلودگی هوا و پس از آن هم ناترازی انرژی که به کرات موجب به تعطیلی کشاندن مدارس شد. نسلهای پیشین به یاد دارند که در دهههای شصت و هفتاد، بسیاری از مدارس توسط بخاریهای نفتی معمولی گرم میشدند و در برخی مناطق نیز بارش برف و حتی دمای هوا بسیار پایینتر بود و اگر به اینها نبود سرویسهای مدارس و دشواری ذخیره سوخت را هم اضافه کنیم، با توجه به معیارهای تعطیلی امروز، شاید لازم بود تمام زمستان مدرسه تعطیل شود؛ اما با وجود مشکلات رفت و آمد به مدرسه و همینطور ضعف سیستم گرمایشی، به ندرت و آن هم فقط در صورت بارشهای غیرمعمول، ممکن بود مدرسهای در نقطهای دور افتاده تعطیل شود.
بر این اساس آیا میتوان گفت تنها سردی هوا و بارش چند میلیمتر برف میتواند دلیل قانع کننده و تمام و کمالی برای تعطیلی مدارس باشد؟ اگرچه بحران آلودگی هوا خود ناشی از ضعف زیرساختهای تأمین انرژی بوده و سرچشمه ناترازی انرژی هم در همین امر است، با این وجود نمیتوان تنها مسائل و معضلات مربوط به تأمین و مدیریت انرژی را تنها دلیل این تعطیلات به شمار آورد و لازم است اندکی در این مورد زاویه دید خود را وسیعتر نماییم.
با توجه به اینکه تعلیم و تربیت به طور کلاسیک، یکی از ارکان اصلی رشد و پرورش جوامع به شمار میرود و خارج شدن رشته آموزش از دست سیستم آموزش و پرورش عواقب و پیامدهای خود را دارد، این حجم از تعطیلات را میتوان نشانهها و علائم یک عارضه عمیقتر به شمار آورد که در حال حاضر توسط ماسکهایی از قبیل آلودگی هوا یا سرما پوشانده میشود. در اینجا به چند مورد از این مشکلات اشاره میشود:
آگاهی نسبی نظام آموزش و پرورش از ناکارآمدی خود
یکی معضلاتی که سبب شده آموزش و پرورش به آسانی و در اثر کوچکترین اتفاقی رای به تعطیلی مدارس بدهد، ناامیدی از کارایی خود است که سبب در پیش گرفتن رویه انفعال گشته است. در دهههای گذشته مدرسه علاوه بر آموزش علم و دانش، کارکردهایی مانند تعلیم و تقویت باورها، ایجاد پایه و بنیان رویکردهای سیاسی، شکلگیری گروه دوستان و ... داشت و امروزه این کارکردها به شکل قابل ملاحظهای تضعیف شده است. در سالهای اخیر مدرسه نتوانسته در امر تعلیم باورهای دینی و ارزشهای فرهنگی موفق عمل کند، زیرا اغلب به شیوههایی متوسل شده که کارایی کافی را ندارند. حتی میتوان گفت بخشی از باورهای سیاسی افراد هم از دل این باورها و ارزشها عبور میکرد که امروزه دچار گسستهای جدی شده است و مدرسه نتوانسته تعالیم دینی، ارزشهای اجتماعی و فرهنگی و از این قبیل را به زبان قانع کننده و با توجه به روح زمانه به نسلهای جدید بیاموزد و همچنان برای آن برنامهای ندارد.
در دهههای گذشته نوعی تفکر آرمانگرایانه در جامعه ایران در جریان بود که به شکل خودکار به رفتارها و کنشهای آحاد جامعه شکل میداد. امروز اما کودکان درک چندانی از آن آرمانها ندارند و ضرورتی هم برای روی آوردن به چنان آرمانهایی را احساس نمیکنند. اگر نخواهیم از بروز نشانههای فروپاشی اجتماعی در جامعه امروز ایران صحبت کنیم، دست کم میتوانیم بگوییم که انسجام اجتماعی در خصوص برخی آرمانها تا حد زیادی کمرنگ شده و محورهای مشترکی که افراد جامعه را در کنار هم نگه میداشت به دلایل مختلفی دچار آسیب شده است. به این ترتیب مدرسه نیز با رویکرد فعلی قادر به تاثیرگذاری بر دانشآموزان در امور دینی، ارزشی، فرهنگی و سیاسی نبوده و در نتیجه بر روی آن سرمایهگذاری نمیکند.
محتوای درسی ناکافی و نامناسب
اگر نگاهی به محتوای درسی در چند دهه اخیر بیندازیم میبینیم که در بسیاری موارد محتوا چندان تغییری نداشته و در برخی موارد حتی تنزل یافته است. بعلاوه مشکل عدم توجه به درسهایی مانند هنر و ورزش علیرغم افزایش علاقهمندی کودکان به این رشتهها، همچنان در مدارس به قوت خود باقی است. این در حالی است که در بیرون از مدرسه، امکان آموزش مهارتها و هنرهای بسیاری فراهم است. به عبارتی مدرسه دیگر تنها راه و جای کسب دانش به شمار نمیرود و دانشآموزان با استفاده از کلاسهای آموزشی آزاد و با صرف زمان کمتر میتوانند مهارتهای سودمندتری بیاموزند که با علایق آنها نیز سازگارتر است. به همین دلیل مدرسه تنها یکی از گزینههای موجود است و بلکه حتی برای عدهای نوعی رفع تکلیف است و خانوادهها دیگر مانند گذشته از مدرسه انتظار علمآموزی به فرزندانشان را ندارند. حتی افرادی که میخواهند از طریق تحصیل و کنکور به شغل آینده خود دست یابند نیز اغلب چشم امیدی به مدرسه نداشته و از آموزشهای آزاد بهره میگیرند.
این وضعیت تا حدی خطرناک شده است که بسیاری از والدین به مدرسه به عنوان مکانی برای قرار گرفتن فرزندانشان در محیطی کودکانه و گذراندن چندین ساعت در محیطی دوستانه مینگرند، نه مکانی برای آموزش و تعلیم و تربیت. آثار چنین برداشتی را در دامن زدن اولیا به برگزاری جشنها و مراسم مختلف به بهانههایی گاه عجیب در مدرسه میتوان به وضوح دید. این در حالی است که جایگاه اصیل مدرسه توجه به علم و دانش و تعلیم کودکان است نه تالار جشن. نگاهی به ویدیوهایی که هر روز در فضای مجای از رقص و پایکوبی دانشآموزان در مدارس منتشر میشود نشان میدهد که مدرسه تا حد زیادی قاطعیت و جایگاه رسمی خود را از دست داده است و در مقابل بسیاری از اتفاقات انعطاف و انفعال نشان میدهد تا بتواند دانشآموزان را به طریقی در مدرسه نگه دارد. این به معنای نفی شادمانی نیست و توقع آن نمیرود که مدرسه چوب به دست بالای سر دانشآموزان بایستد، بلکه بدین معناست که جایگاه مدرسه به عنوان مکانی که به صورت ذاتی دارای احترام و مرجعیت بود تضعیف شده است و آموزش و پرورش نیز بدون آنکه مستقیماً به ناکارامدی خود اذعان و اعتراف کند با تعطیلیهای مکرر به صورت غیرمستقیم بر این واقعیت صحه میگذارد.